آریا 7000

بیایید بشاشیید من

آریا 7000

بیایید بشاشیید من

مازیار افتخار تپورستان

مازیار پسر کارن و نواده "ونداد هرمزد"

از اسپهبدان یا شاهان "دشت و کوهستان تبرستان(مازندران کنونی)

 

اسپهبد مازیار یکی دیگر از قهرمانان جنبش مقاومت ملی- میهنی برعلیه اشغالگران بیگانه اعراب مسلمان بود که

سرگذشت او مثل سرگذشت بابک خرمدین در هاله ی از ابهام قرار گرفته و گفته های ضد و نقیض در مورد مازیار

فراوان است و علت را باید در وقاحت  دشمن قهار و دهاک مانند او دانست و بقول یکی ازهمین ریش سفیدان عرب

عباسی اهل کوفه همان دوران ، که مورد مواخذه خلیفه قرار گرفته بود واینکه خلیفه محمد امین مخلوع پسرهارون-

الرشید و برادر مامون، در رابطه با دشمنانش و دشمنان اسلام چه کاری میبایست بکند، جواب داده بود:

«ای امیر مومنان، اکنون دیگر رای از میان برخاست ، شایعه پراکنی کن، که از لوازم نبرد است».

 

 از کوهستانهای تبرستان 

 

مازیار اسپهبد تبرستان

در گذری از کتاب های  "تاریخ ده هزار ساله ایران" از عبدالعظیم رضائی

و کتاب "تاریخ طبری" با ترجمه ابوالقاسم پاینده

 

آقای رضائی نوشته اند:

«یکسال پس از قتل بابک یعنی درسال 224 هجری یکی از اسپهبدان طبرستان موسوم به مازیار پسر کارن که تعصب

خاصی بدین زرتشتی داشت و آئین و آداب ایرانیان فرزانه را محترم می شمرد بر ضد معتصم (خلافت المعتصم از 218

تا 227 هجری) قیام کرد و مالیاتی را که معمولأ مردم طبرستان نزد والی خراسان می فرستادند ، نفرستاد. این بود که

عبدالله  پسر طاهر (پسر طاهر ذوالیمینین ، موسس سلسله پنجاه و سه ساله  طاهریان در منطقه خراسان – طاهریان

از 206 تا 259  هجری) که در آن تاریخ بر خراسان و سیستان حکومت می کرد (والی خلیفه در خراسان) با نیرویی

عازم طبرستان شد و وی را(مازیار) شکست داد و اسیر کرد و به نزد خلیفه فرستاد- 225 هجری- و خلیفه المعتصم،

مازیار را در سامره (در عراق کنونی) کشت و جسد او را در محلی که قبلأ جسد بابک خرمدین دلاور را آویزان کرده

بودند، آویخت.

 

علت  قیام مازیار

مورخین علت  قیام مازیار را چنین نوشته اند که:

خیذر بن کاوس ملقب به افشین اشروسنی یکی از سرداران معتصم میخواست بر خراسان و سیستان حکومت کند و

با وجود عبدالله بن طاهر (والی خراسان و سیستان واز طرف خلیفه) این امر را غیر مقدور میدانست ، بنابراین با

مازیار پنهانی اتحاد کرد واو را برضد عبدالله  برانگیخت. از طرفی دیگر عبدالله بن طاهر بعد ازغلبه بر مازیار نزد

او نوشته ای از افشین مشعر بر برانگیختن مازیار برضد خلیفه بدست آورده و آنها را پیش معتصم فرستاد. خلیفه

دستور داد او را تازیانه بزنند تا اقرار بموضوع نوشته افشین کند. اما مازیار بضرب تازیانه مُرد و اقرار نکرد...

درهر صورت افشین با دستور معتصم خلیفه در حضور جمعی از امراء و بزرگان دربار و وزیر خویش محمد پسر

عبدالملک محاکمه و زندانی شد و در سال 226 هجری بقتل رسید.

(کشته شدن مازیار در 225  و بتوسط  معتصم و کشته شدن بابک خرمدین در 223 و بتوسط معتصم)»...

 

در تاریخ طبری و "سخن از حادثاتی که به سال 224 بود" آمده :

«از جمله آنکه مازیار پسر قارن (کارن) پسر وندا هرمز(ونداد هرمزد) در طبرستان مخالفت معتصم آشکار کرد و

با مردم دامنه و شهرهای آنجا نبرد کرد. سبب آن بود که مازیار با خاندان طاهر (طاهریان) رقابت داشت و خراج

به نزد ایشان نمی فرستاد. معتصم بدو مینوشت و دستور میداد خراج را بنزد عبدالله بن طاهر فرستد ، اما میگفت

نزد او نمی فرستم ، بلکه نزد امیر مومنان می فرستم.
افشین گاهی از معتصم سخنی می شنید که معلوم میداشت که وی میخواهد خاندان طاهر را از خراسان معزول کند.

وقتی افشین بر بابک ظفر یافت، به نزد معتصم منزلتی یافت که هیچکس بر او مقدم نبود. وچون از رقابت مازیار

با خاندان طاهر خبر یافت امیدوار شد و نهانی نامه ها سوی مازیار فرستاد واو را به دهقان مآبی استمالت میکرد

و میگفت که با وی بر سر مودت است (یعنی خلیفه با افشین بر سر مودت است) واو را وعده ولایتداری خراسان

داده اند و این محرک مازیار شد که از فرستادن خراج برای عبدالله بن طاهر خود داری کند.

معتصم به عبدالله پسر طاهر والی خراسان نوشت و دستور داد که با مازیار نبرد کند ... از محمد بن حفص ثقفی

طبری آورده اند (در اینجا آقای پاینده مترجم "تاریخ طبری" توضیحص در مورد "محمد بن حفص ثقفی طبری"

داده اند که چنین است: نظیر این نسبت مزدوج و مضاعف دراین کتاب و درهمه متون مربوط به تاریخ  دوران

اسلام به خصوص پس از صدر اول فراوان است که معلوم می دارد یکی عرب نژاد است -  منظورش محمد بن

حفص ثقفی طبری که روایت کننده خبر است، می باشد- با حفظ عنوان نسب قبایلی از اقامت در یکی از ولایات

ایران عنوان آن ولایت را نیز می گرفته و این کلید فهم بسیاری مسایل ظاهرأ آشفته است زیرا بیشتر تصادمها

و تضادها و نبردها که در ولایتهای ظاهرأ تابع بغداد رخ میداده ، نه از عمل مردم بومی و محل ، بلکه  نتیجه

مواریث  قبایلی عربان مقیم بوده است/مترجم) :

«وقتی مازیار مصمم مخالفت شد، مردم را(منظور اعراب مهاجر به تبرستان است که کنون همه کاره آن نواحی

شده اند) به بیعت خواند که نا به دلخواه با وی بیعت کردند و مازیار از آنها گروگانها گرفت و در برج (زندان)

اسپهبد بداشت. کشاورزان املاک (املاکی که به عربان آنجا تعلق داشت) را بگفت تا بر ضد صاحبان املاک بپا

خیزند و اموالشان را به غارت برند... و چون خلیفه المعتصم از کار بابک فراغت یافت ، کسان شایع کردند که

امیر مومنان آهنگ آن دارد که سوی قرماسین رود (در خراسان) و افشین را سوی ری روانه کند ، برای نبرد

مازیار. و چنانچه از محمد بن حفص ثقفی طبری آورده اند:

 

حمله مازیار به آمل و ساری وعربان

و چون مازیار قدرت یافت و کار وی به قوم با نظام آمد یاران خویش را فراهم آورد و به "سرخاستان" دستور

داد که دیوار شهر آمل را ویران کند و او با نواختن طبلها و کُرنا ها دیوار را نابود کرد (در صحیفه یوشع از

متون عهد عتیق باب ششم آیه بیستم درباره آریحا چنین آمده:« آنگاه قوم صدا زدند و کُرنا ها را نواختند و

چون قوم آواز کُرنا را شنیدند و قوم به آواز بلند صدا زدند حصار شهر بزمین افتاد.» که مقارنه آن با عبارت

طبری موجب اندیشه و تأمل است./ توضیح از مترجم کتاب "تاریخ طبری") و آنگاه سوی شهر ساریه رفت

و در آنجا نیز چنین کرد.

پس ازآن مازیار برادر خویش کوهیار را سوی شهر طمیس فرستاد که در مرز گرگان بود واز ولایت طبرستان

بود که دیوار را و شهر را ویران کرد و مردم آنجا را به قتل عام داد وهر که گریخت ، گریخت و هرکه به بلیه

افتاد ، افتاد. آنگاه سرخاستان سوی "طمیس" رفت و کوهیار از آنجا برفت و به برادر خویش مازیار پیوست،

خسروان (شاهان ساسانی) این دیوار را (دیوار شهر طمیس را) میان خودشان و ترُکان ساخته بودند.

مردم گرگان هراسان  شدند و بر اموال و بر شهر خویش بیمناک شدند و کسانی سوی نیشایور گریختند.

خبر به عبدالله بن طاهر و نیز معتصم رسید. عبدالله بن طاهر عموی خویش حسن بن حسین را سوی مازیار

فرستاد و سپاهی بزرگ بدو پیوست که گرگان را حفاظت کند و مقابل خندق سرخاستان (سردار مازیار) اردو

زند. حیان بن جبله را نیز با چهارده هزار کس به قومس فرستاد که کنار کوههای شروین اردو زد.

(شروین با ونداد هرمزد پدر بزرگ مازیار همدوره بوده و درسال 783 میلادی به همراهی هم بر کارگزاران

خلیفه که مردم از جور وستم وی شکایت داشتند هجوم برده وبسیاری ازمسلمانان وکارگزار خلیفه را کشتند)

معتصم نیز از جانب خویش محمد ابن ابراهیم ، برادر اسحاق بن ابراهیم را با جمعی انبوه روانه کرد از راه

روذبار به رویان، و حسن بن قارن طبری سردار را نیز با طبریانی که بدر خلافت بودند، بدو پیوست.

منصور بن حسن هار که فرمانروای دنباوند (دماوند) را به شهر ری فرستاد که از جانب ری وارد طبرستان

شود و ابوالساح را نیز به لازر دنباوند فرستاد....

و به قولی تباهی کار مازیار وهلاکت وی از طرف یکی از عموزادگان وی بود به نام ...- در "تاریخ طبری"

از متن افتاده- که همه "کوهستان طبرستان" را به دست داشت و "دشت کوهستان" به دست مازیار بود و

این در میان آنها همانند تقسیم موروث بود.

 

 

"اوان" در حوالی قلعه الموت

 

از محمد بن حفص ثقفی طبری آورده اند که:

کوهستان طبرستان سه تاست :

-         کوهستان "ونداد هرمزد" در میان کوهستان طبرستان.

-         کوهستان برادرش "ونداد سنجان" پسر انداد پسر قارن (کارن)

-         کوهستان "شروین" پسر خاب پس باب...

وقتی کار مازیار قوت گرفته بود کس پیش این عموزاده خویش و به قولی برادرش "کوهیار" فرستاد و او را

ملازم در خویش کرد و ولایت داری از جانب خویش به کوهستان گماشت به نام "دُری". وقتی مازیار را برای

نبرد با عبدالله بن طاهر به مردان نیاز افتاد ، عموزاده یا برادر خویش را پیش خواند و گفت:

«تو کوهستان خویش را از دیگری نیک تر میشناسی.» و کار افشین و نامه هایی را که بدو نوشته بود بر او

آشکار کرد. و آنگاه مازیار ، دُری را بدو پیوست و او را مقابل عبدالله پسر طاهر فرستاد و پنداشت به وسیله

پسرعموی یا برادرش کوهیار، کار کوهستان را استوار کرده است. مازیار گمان نداشت که از جانب کوهستان

خللی پدید آید که در آنجا برای سپاهها و نبرد راه نبود، از بس تنگه و درخت که در آن بود. سپاهها به طرف

مازیار پیشروی آغاز کردند و مازیار تردید نداشت که محلی را که از آنجا به کوهستان می رسند استوار کرده

است. مازیار در شهر خویش با گروهی اندک بود. عموزاده مازیار به سبب رفتاری که مازیار با وی کرده بود

و او را از کوهستانش دور کرده بود، کینه او را به دل داشت ، از اینرو به حسن بن حسین عموی عبدالله بن

طاهر والی خراسان نامه نوشت و هر چه را که در سپاهها بود و اینکه افشین به مازیار نامه نوشته بدو خبر

داد. حسن بن حسین نامه عموزاده مازیار را بنزد عبدالله بن طاهر فرستاد و عبدالله آنرا همراه مردی به نزد

خلیفه معتصم فرستاد. آنگاه عبدالله و حسن به عموزاده مازیار و به قولی کوهیار (برادرش) نامه نوشتند و

آنچه را میخواست برای وی تعهد کردند.

عموزاده یا برادرش به عبدالله پسر طاهر خبر داده بود که کوهستانی که اکنون درآن است پیش از مازیار از

آن او و پدرش و نیاکانش بوده و وقتی مازیار از جانب فضل بن سهل سرخسی (ذوالریاستین وزیر جنگ و

تدبیر مامون) به ولایتداری طبرستان گماشته شد، آن کوهستان را از دست وی گرفت واو را ملازم درخویش

کرد و تحقیر کرد. پس به نزد عبدالله بن طاهر برای عموزاده مازیار شرط شد که اگر او(عبدالله بن طاهر) به

مازیار تاخت و درباره او تدبیر کرد، کوهستان چنانکه بوده بود به تصرف وی آید و درباره آن متعرض وی

نشوند و عموزاده مازیار با حسن بن حسین و مردانشان وعده نهاد که آنها را وارد کوهستان کند.

وقتی که هنگام وعده رسید عبدالله بن طاهر به عمویش حسن بن حسین دستور داد که برای مقابله با دُری

سردار مازیار پیشروی کند و در دل شب سپاهی انبوه به سالاری یکی از سرداران خویش روانه کرد که در

کوهستان به عموزاده مازیار رسیدند و او کوهستان را به آنها تسلیم کرد و به درونشان برد.

دُری سردار مازیار با سپاهی که مقابل وی بود پیکار کرد. مازیار که در قصر خویش بود ناگهان متوجه شد

که پیادگان و سواران بر در قصرش توقف کرده اند و دُری با سپاه دیگر پیکار میکند....

پس مازیار را محاصره کردند و وی را وا داشتند که به حکم امیرمومنان معتصم تسلیم شود.

و عمرو بن سعید طبری گوید (عرب زاده ای که در طبرستان بوده و اسم طبری بر خود نهاده):

مازیار به شکار مشغول بود (بهنگام جنگ به شکار مشغول بود؟!) ، سواران در شکار گاه بدو رسیدند که

اسیر شد ، به زور وارد قصر وی شدند و هرچه را در آن بود گرفتند. حسن بن حسین مازیار را ببرد. دُری

با سپاهی که در مقابل وی بود نبرد میکرد، وی از دستگیری مازیار بیخبر بود، ناگهان متوجه شد که سپاه

عبدالله بن طاهر پشت سر او است. سپاهیان وی پراکنده شدند و او هزیمت شد و برفت که میخواست وارد

ولایت دیلم شود، یاران وی کشته شدند. حریفان به تعقیب دُری رفتند و بدو رسیدند که با تنی چند از یاران

خویش بود که باز گشت و با آنها به نبرد پرداخت و کشته شد ، سرش را برگرفتند و بنزد عبدالله بن طاهر

فرستادند. مازیار نیز به دست وی افتاد.

عبدالله طاهر بدو وعده داد که اگر نامه های افشین را به وی بنماید ، از امیر مومنان معتصم بخواهد که از

او درگذرد. مازیار بدین اقرار کرد(؟!) ، نامه ها را جستند و یافتند که چند نامه بود.

عبدالله بن طاهر نامه ها را گرفت و با مازیار بنزد اسحاق بن ابراهیم فرستاد (همه کاره معتصم) و او آن را

با دست خویش به دست امیر مومنان رسانید.

خلیفه مسلمین معتصم از مازیار درباره نامه ها پرسش کرد که بدان مقر نشد (اقرار نکرد)، بگفت تا مازیار

را تازیانه زدند چندان که جان داد و پهلوی بابک خرمدین در سامرا آویخته شد ....

 

و از حادثاتی که به سال 225 هجری بود

شهادت مازیار پسر کارن

در این سال عبدالله بن طاهر مازیار را روانه کرد و اسحاق بن ابراهیم سوی دسکره رفت و او را(مازیار) را

وارد سامره کرد ، به ماه شوال و محمد بن عبدالملک زیات شعری گفته به این مضمون (که قبلأ این شعر را

درباره بابک گفته بود) :

«فیل را مطابق رسم آن رنگ کرده اند

 و شیطان خراسان را داشته

اعضای فیل را رنگ نمی کنند

مگر برای حادثه ای مهم.»

 

مازیار از نشستن بر فیل خود داری کرد، او را بر استری پالاندار وارد کردند. معتصم در دارالعامه نشست به

روز پنجم ذیعقده و دستور داد تا وی را با افشین بیاورند. و چنان بود که یکروز پیش ازآن افشین را بداشته

بودند. مازیار مقر شد که افشین به او نامه مینوشته بود ومخالفت وعصیان وی را صواب شمرده بود، آنگاه

بگفت (خلیفه ضعیف الجثه معتصم) تا افشین را به محبسش بردند و بگفت تا مازیار را تازیانه زدند که چهار

صد تازیانه و پنجاه تازیانه به او زدند، آب خواست که به او دادند (؟!) و در دم بمرد....»

 

شهادت دُری و برادرش بزرجشنس از سرداران مازیار قهرمان

و درادامه درباره شهامت و شهادت "دُری" سردار مازیار چنین نوشته اند:

«از داود بن قحذء آورده اند که گوید: در آنوقت که دُری و محمد بن ابراهیم بر کنار دریا، مابین کوه و جنگل

و دریا به هم پیوستند و دریا و جنگل به دیلم پیوسته بود ، دُری که مردی شجاع و دلیر بود به خویشتن (به

تنهایی)، به یاران محمد بن ابراهیم هجوم می برد تا پسشان میراند. سپس حمله میبرد و هزیمت نمیشد ، که

می خواست وارد جنگل شود.

یکی از یاران محمد بن ابراهیم به نام فند پسر جاجبه بدو حمله برد و اسیرش کرد و باز پس برد، سپاهیان او

یارانش را تعقیب کردند وهر چه اثاث و مال و اسب با وی بود بگرفتند.

محمد بن ابراهیم دستور داد، "بزرجشنس" برادر "دُری" سردار مازیار را بکشند.

دُری را پیش خواندند. دست خویش را دراز کرد که از مرفق (آرنج) قطع شد، پایش را دراز کردند که از ران

قطع شد، و نیز دست دیگر و پای دیگر.

پس "دُری" بر ته خویش نشست و سخن نکرد و اضطراب نیاورد. محمد دستور داد گردنش را بزنند....

 

 آلاشت البرز کوه ، آشیانه عقابان

 

مازیار "ماه ایزد یار" 
رهبر جنبش سرخ علمان

مقاله ای از ماکان و سایت  شمالیها. کام

 

بدشانسی یا اقبال؟!  میهن ما ن ایران از نظرجغرافیای سیاسی درجایی است که از بدو موجودیتش به مثابه یک کشور همیشه  

مورد یورش و تهاجم و چپاول (درصورت توانستن) از سوی همسایگان دور و نزدیک خود بود. متجاوزان به مرز و بوم ما،

گاه اقوامی بودند با مناسبات اجتماعی و اقتصادی بسیارعقب مانده و فقیر مثل عرب، ترک، تاتار و مغول ... که در جستجوی  

سعادت و زندگی بهتر به سمت ایران کشیده میشدند و گاه امپراتوریهای بزرگی چون آشور، یونان دوره اسکندر، روم و دولت

های عثمانی ، استعمار بریتانیا و بدیهی است که نیاکان ما در مقابل این تجاوزات بیکار ننشسته ، بلکه به دفاع از میهن خود

پرداختند. وگرنه با توجه به تعدّد و گستردگی و ویژگی به شدت خشن و غارتگرانه تجاوزات و اشغالگری ها ، اگر مقاومتهای

مردمی و جنبشهای استقلال طلبانه و میهن پرستانه نبود، ایران همچون بسیاری ازممالک کاملا از نقشه جهان حذف میشد و

یا مانند بسیاری دیگر در مقابل این چنین یورش هایی دچار دگردیسی ملی شده (همانند مصر ، ترکیه، تونس..) و به صورت

کشوری عرب یا تُرک می شد. همچنین بدیهی است که دامن همه عاری از لکه های ننگ و خیانت نبود. خائنین، میهن فروشان و نوکر صفتانی که به دست-

بوس متجاوزان و اشغالگران میشتابند وآنان را به تجاوز تشویق میکنند، بودند، هستند و خواهند بود. وگرنه میهن پرستی

و قهرمانی معنایی نمیداشت. اگر میهن فروشی و جبونی نمی بود. اگر خاطره سلحشوران و جان برکفان تلاشگر راه استقلال

کشور وسعادت مردم در دل تک تک ایرانیان جای داشته وهمیشه به نیکی و سرافرازی یاد می شود ، نام نوکران بیگانه اگر

مدفون در سیاهچال های فراموشی نباشد ، با  اکراه و به خواری و تنفر یاد میشود. شمال ایران همیشه از سنگرهای مستحکم دفاع از میهنمان بود. به روایتی حتی سپاه اسکندر که تا مرزهای چین پیش رفت  

کنترلی بر گیلان و مازندران نداشت. شمالیها پس از اشغال دیگر مناطق ایران، بویژه پس از تهاجمات اعراب و مغولها برای

استقلال ایران حماسه های بسیاری آفریدند. بیاد داشته باشیم که تا 350 سال بعد از حمله اعراب(مسلمان) گیلان ومازندران

هنوز استقلال خود را حفظ  کرده بودند. پطروشفسکی مینویسد: درسال 651 میلادی(31 ه) شاهنشاهی ساسانی سقوط کرد.

و همه ایران تقریبا، تا آمودریا(جیحون) مسخر اعراب گشت. فقط نواحی بلخ و غور و زابلستان و سرزمینهای کرانه دریای

خزر، یعنی دیلم و گیلان و طبرستان مستقل باقی ماندند.

مردم نواحی مزبور لجوجانه پایداری کردند. درنواحی کرانه دریای خزر(طبرستان، گیلان، دیلم) تا نیمه دوم قرن سوم هجری

(نهم میلادی) زرتشتیگری تفوق داشت... گیلان و دیلمستان هرگز به زیر فرمان عربان در نیامدنددودمان ایرانی(دیلمی) آل

بویه (از 325  تا 447  هجری) که درغرب ایران وعراق حکمروا بوده و بغداد را مسخر ساخت (334 ه)  خلفای عباسی را

عملا از قدرت سیاسی محروم نمود و فقط حکومت شبح آسای روحانی را برایشان باقی گذاشت(پطروشفسکی/اسلام در ایران

/ترجمه کریم کشاورز).

 

 آرنولد توین بی جامعه شناس/ از تئوریسینهای بزرگ قرن بیستم/1961 میلادی

 آرنولد توین بى مینویسد:

اشغال بغداد در سال 945 میلادى بوسیله آل بویه یکى از دولتهاى جانشین خلافت عباسى ثابت کرد که فروپاشى خلافت عباسى

که در قرن نهم میلادى شروع شده بود یک امر چاره ناپذیر است.

سلسله آل بویه نخستین سلسله ایرانی بود که ایالت متروپولیس خلافت عراق را اشغال کرد و سلطه مستقیم بر خود خلافت پیدا

نمود.

آل بویه ایرانیان اهل گیلان بودند و تسلط آنها بر خلافت عباسى، اوج پیشرفت ایرانیان در قدرت سیاسى جهان اسلام در مقابل

اعراب بود . (تاریخ تمدن / آرنولد توین بى/ ترجمه  دکتر یعقوب آژند). 

ابن الفقیه میگوید: فاتحان عرب نیز کاری دراین منطقه (شمال) از پیش نبردند. گویند سردارعرب حجاج برآن بود که دیلم را

مورد حمله قرار دهد و دستور داد تا نقشه ای از آن سرزمین تهیه کنند که همه کوهها و دره ها و معابرآن را نشان دهد. وقتی  

نقشه تهیه شد آنرا به هیئتی از نمایندگان دیلمیان نشان داد و ازآنان خواست که قبل از آنکه به سرزمین آنها حمله برد وآن را

نابود سازد، از درتسلیم درآیند. آنان به نقشه نگریستند و گفتند:"درباره سرزمین ما به شما درست اطلاع داده اند واین نقشه

درست آن است ، جز آنکه جنگجویان و سلحشورانی را که از این گردنه ها و معابر کوهستانی دفاع می کنند به همگی شماها

نشان نداده اند". (ابن الفقیه/مختصر کتاب البلدان) 

کسروی مینویسد :اما دیلمان در دشمنی و کینه توزی با تازیان سخت ایستاده، گرد آشتی و طلب زینهار نگردیدند و بدین اکتفا

نکردند که در کوهستان خود آزاد زیسته از تعرض دشمنان آسوده باشند، بلکه هنگام فرصت بر تازیان مسلمان تاخته از کشتار

و  تاراج آنان دریغ نکردند... و

بلاذری ، ربیع ابن خیثم زاهد معروف مینگارد:

«امام علی بن ابی طالب ، او را (زاهد شمشیرزن بلاذری) با 4000  تن از مسلمانان به قزوین و به جنگ دیلمان فرستاد

 

 و بالاخره حافظ ابرو مینویسد:

«از جمله واقعات دوران حکمرانی "اولجایتو" (مغول) اردوکشی وهجوم به گیلان است، تا آن زمان از دستبرد مغولان محفوط

و مستقل مانده و این هجوم به قیمت جان هزاران مغول تمام شد.» و چون ممالک بر "اولجایتو" سلطان مقرر شد گفت:

«جمعی بر درخانه حکم ما نشوند، ما را لشگر به مملکت دیگر برون بردن مناسب نباشد و ضمنا امرای مغول پادشاه ایران را

مسخره میکردند که هنوز نتوانسته است مملکت کوچک همسایه خود گیلان را بگشاید جنبشهایی که از شمال برخاستند چون علویان، آل بویه، دیلمیان(که آرزوی بسیاری ازجنبشهای استقلال طلبانه  قبلی ایرانیان

را برآورده ساخته و اولین بار پس از حمله اعراب بغداد را به تصرف درآوردند), آل زیار, آل باوند, سربداران مازندران...

نقش تعیین کننده ای در بقاء وموجودیت عنصر ایرانی وکشور ایران در صحنه جغرافیای جهان داشتند. وگرنه ایران همچون

بابل و آشور ... فقط  نامی بود ، یاد آور دوره ای کوتاه از تاریخ ملل و آنهم در کتب و موزه ها.  
در این مبارزات سرنوشت ساز برای آینده ایران، جان های شیفته ای بسیاری به دست دشمنان ما یعنی دیکتاتورهای خودی،

بیگانگان و سرسپردگان داخلی آنان فدا شدند. یکی از این جان های شیفته مازیار (ماه ایزد یار) میباشد.

 

مازیار پسر کارن

نوه ونداد هرمزد

از اسپهبدان تبرستان بود. صادق هدایت مینویسد:

اسپهبدان تبرستان درناحیه کوهستانی خویش مستقل بودند و تا نیمه دوم قرن دوم هجری سکه های ایشان هنوز با خط و علامت

 پهلوی زده میشد و مردمانش همه به دین نیاکان خویش یعنی کیش زرتشتی باقی بودند.

در دوره ای که همه ایرانیان (همه ایرانیان اشتباه است؟!/سایت خانه و خاطره) برای تملق زبان عربی را آموختند ، ونداد هرمزد

(که پدر بزرگ مازیار بود) با هارون الرشید بوسیله مترجم گفتگو کرد و درشت گوییهای او را با دستور حفظ ادب و پاس احترام

خویش جواب داد و خلفا از شهریاران ایرانی مازندران همیشه حساب میبردند.

کسروى درباره ونداد هرمزد مینویسد:

در روز معهود، ونداد هرمزد (180 هجرى) پدر بزرگ مازیار بر نشست و با سپاهی بزرگ که فراهم آمده بودند به آنجا که سواد

اعظم و جمعیت اهل خلیفه بود، دوانید و همه را قهر کرد وبه جایی رسید که زنان شوهران تازی خود را از ریش گرفته و بیرون

می آوردند و به کسان او سپرده ، گردن می زدند. پس ازمرگ پدر مازیار(کارن) حکومت طبرستان به دست عمویش افتاد. اما پس از چندی مازیار برعموی خود غلبه کرده، قلمرو

حکومت پدر را زیر فرمان خویش درآورد و مردم شمال ایران که مانند سایر نقاط ایران از جور و ستم بی ‌اندازه حکمرانان عرب

به جان آمده بودند در پناه کوه ها موضع گفتند و بر ضد اعراب شوریدند و این شورش ها در طبرستان و گیلان وآذربایجان اوج

فراوان یافت و خرمدینان به رهبری بابک خرمدین و سرخ علمان به رهبری مازیار ظهور کردند. 

 

یکسال بعد از کشتن بابک خرمدین

سال 224 ه.ق سال قیام مازیار

مازیار رسماً در سال 224 بر ضد خلیفه قیام کرد که به قیام "سرخ علمان" مشهور است و مردم را ضد اعراب شورانید و اموال

مسلمانها را ضبط کرد و آن را در جهت قیام و مبارزه با ریشه‌کن ساختن نفوذ اعراب به کار برد.

مولفین شوروی کتاب "تاریخ ایران" در قرن 18 اظهار نظر می کنند که به کار بردن پرچم سرخ توسط  سرخ جامگان شمال در

سال های 778_779 میلادی "نخستین استعمال جمعی پرچم سرخ به مثابه پرچم پیکار خلق علیه ستمگران در تاریخ است".

به روایت صادق هدایت :

مازیار (224 هجرى) تمام مسلمانان را از کار برکنار کرد وبجاىایشان زرتشتیان وخرمدینان را به عملها گماشت وبر مسلمانان

حاکم گردانید و ایشان را فرمود مسجدها را خراب و آثار اسلام را محو کنند.

و کامل ابن اثیر می نویسد:

دهقانان و کشاورزان را فرمود تا مال و خواسته خداوندان (عرب) خود را تاراج کنند و بر آنها بشورند.

و در تاریخ  طبرستان آمده است:

همان (مازیار) زنار زرتشتی برمیان بست و با مسلمانان جور و استخفاف کرد. روایت است که مازیار از دین مزدکی جانب ‌داری می‌کرد و نحوه دستورهای وی بر شورانیدن مردم نیز تا حدی مؤید این قول

استاما به هرحال قیام مازیار، قیامی بود استقلال طلبانه بر ضد اعراب و ستمگریهای آنان، زیرا همه مردم از نحوه حکومت

اعراب و ستمگریهای عمال آنان سخت رنجیده خاطر ومنتظر فرصت برای قیام بودند. وهمچنین روایت است که مازیار با بابک

 نیز مکاتبه میکرد.

اعراب و همکاران نومسلمان شده و کاسه لیس وطنی که مناصب و اموال خود را از دست داده بودند طی نامه ای برای خلیفه

از وی میخواهند که به یاری آنان بشتابد. متن این نامه را صادق هدایت هجو گونه چنین برگردانده است:

 

نامه مسلمانان عرب آمل به معتصم

خلاصه نامه مسلمانان آمل به خلیفه عباسی المعتصم:

«ما مسلمانان عمرى در سایه دولت خلفا بضراع میگذراندیم و اینک روزگارمان برگشته و آبخور عیشمان بدست سرکن کافرى

مکدر گردیده. آیا امیرالمومنین می پسندد که ما غارت زده یک نفر مجوس شویم خلیفه معتصم نیز بهمان نیرنگی دست زد که بابک را از پا درآورد.

بابک را به دست یک ایرانی وطنفروش یعنی افشین و مازیار را بدست ایرانی وطنفروش دیگر یعنی عبدالله ابن طاهر در جنگی

نا برابر و همراه با خدعه و نیرنگ از پای درآورد.

دو سال پس از شکست بابک، "مازیار پسر کارن" نیز گرفتار آمد و او را درزیر تازیانه کشتند. خلیفه جسد مازیار را هم در کنار

پیکر خشکیده همرزم قهرمانش بابک بدار آویخت.

درباره اهمیت قیام مازیار یکی از تئوریسین های ایرانی خلافت یعنی خواجه نظام الملک مینویسد:

«معتصم  را سه فتح آمد که هر سه قدرت اسلام بود, یکی فتح روم دوم فتح  بابک، سوم فتح مازیار گبر بطبرستاناگر یکی از

این سه فتح  نیامدی اسلام زبون بودی.» 
این قیامها گرچه به سبب ناهماهنگی با همدیگر و سراسری نبودن آنها، و بویژه اطاعت از خلیفه توسط بخش وسیعی از طبقات

و اقشار بالای جامعه نومسلمانان ایرانی آنروز(چون برمکیان، طاهریان، افشین...) که برای کسب یا حفظ جاه و مقام ویا ترس و

رذالت... در صف دشمن قرار داشتند ، شکست خوردند اما به همان اندازه که موجب تقویت روحیه ملی و استقلال طلبی ایرانیان

گردیدند از طرف دیگر آنچنان موجب تضعیف اتوریته دستگاه خلافت شدند که بعد از آن دیگر هیچ وقت اعراب نتوانستند چون

گذشته برایران حکومت کنند و دیری نپائید که جنبش دیگری از شمال ایران یعنی جنبش آل بویه سر برآورد و پسران ماهیگیری

شمالی موفق شدند در راس جنبشی وسیع، عراق و مرکز خلافت بغداد را متصرف شوند. در خاتمه بد نیست اشاره کنم که متاسفانه اغلب ما ایرانیها کمتر در جستجوی علل شکستها و ناکامیهایمان هستیم ، گاه با ملی

گرائی افراطیمان(ناسیونالیسم افراطیمان) که ایرانی را بری از اشتباهات دانسته و با سرکوفت و بد وبیراه گفتنهای شوونیستی

به دیگر ملل و گاه تلاش داریم علت ناکامیهایمان را با حوادث اتفاقی، واقعی یا ساختگی توجیه کنیم، مثلا دریافتن علت پیروزی

 اعراب بر ایران بسیاری از مورخین ومحققین بجای اشاره به شدت فقر و فلاکت(؟!) و نارضایتی عمومی اقشار مردم، سرکوب

خشن جنبش عدالت خواهانه مزدکیان، ادغام دین و دولت تا آنجا که بدون پشتیبانی و حمایت موبد موبدان ، هیچ شاهی قادر به

حکومت نبود، سرکوب جنبش اصلاح طلبی مانویان...و درمجموع عدم پشتیبانی توده ای و ملی از حکومت توسط مردم ، بطور

مضحکی علت شکست را در وزیدن باد شدید و پاشاندن خاک به چشم سپاهیان ایران و رم کردن فیلهای ارتش ایران، یا خیانت

فلان فرمانده ارتش جستجو می کنند. میگویند شکست مقدمه  پیروزی است. اما نه همیشه و نه حتی اغلب موارد ، بلکه تنها

وقتی که علل واقعی شکستها را یافته و از تکرار آنها پرهیز کرد. ماکان/ از سایت شمالیها

 

سرگذشت مازیار ، سردار طبرستان

ونداد هرمزد جدّ مازیار و کارن پدر مازیار

منابع:

"مازیار" از صادق هدایت و "دلیران جانباز" از ذبیح اله صفا

و سایت یتا اهو

قسمت کوهستانی سرزمین طبرستان بنا به وضع طبیعی و جغرافیایی خویش و با توجه به پایداری و مقاومت مردانش

توانست تا دو قرن بعد از حمله اعراب به ایران در برابر لشکر اسلام مقاومت نماید.

با برانداختن سلسله امویان توسط ابومسلم مروی خراسانی و به روی کار آمدن عباسیان ، آنها توانستتند پس از چند

لشکرکشی به طبرستان به این نواحی رخنه کنند. اما مردم طبرستان در یک شورش همگانی به رهبری "ونداد هرمز"

(که مازیار از نیای وی بود) استقلال طبرستان را برپا داشتند.

در تاریخ طبرستان آمده است که ونداد هرمز با مردم خویش پیمان بست که در یکزمان بر تازیان شهر بشورند و هر

طبرستانی در هر جا که چشمش بر پیروان خلیفه افتاد وی را بکشد و در یک روز ، شهر از پیروان خلیفه تهی شد.

پس از مرگ ونداد هرمز ، "کارن" به جای پدر تکیه زد که درگیر اختلافات داخلی شد و در جنگ با یکی از شاهان

محلی به نام شهریار کشته گشت و فرزندش "مازیار" به اسیری رفت. مازیار به حیله ای از چنگ شهریار گریخت

و به بغداد رفت. در آنجا با منجمی به نام "بزیست فیروزان" آشنا و به خلیفه معرفی شد ، خلیفه نیز فرمان داد تا

مسلمانی به او عرضه دادند . مازیار نیز اسلام قبول کرد و مامون او را محمد مولی امیر المومنین نام نهاد.

مازیار با حمایت خلیفه به حکمرانی طبرستان ، رویان و دماوند رسید.

مازیار نخستین کسی از خاندان کارن است که دین اسلام پذیرفت ، حال آنکه بر ونداد هرمز جدّ و کارن پدر او هر

چه اسلام عرضه کردند ، نپذیرفتند و تا پایان عمر بر دین زرتشتی باقی ماندند.

قبول اسلام بوسیله مازیارعلی الظاهر در اوایل سال 210 یا اواخر سال 209 ه.ق صورت گرفت.

مازیار همینکه مالک طبرستان شد پایه های قدرت خویش را مستحکم کرد و سیرت جدّ خود ونداد هرمز را در پیش

گرفت و برآن شد که به مقاومت دست زند و ازاینجا باید دریافت که اسلام آوردن او نیزمانند باقی ایرانیان آن زمان

امری ظاهری و مصلحتی بود که این در اعمال مازیار بر ضد مسلمین کاملا واضح و مشخص است.

در آن زمان مازیار از سایر مرزبانان آن ناحیه مطالبه خراج کرد و همگی را به خود دشمن نمود تا اینکه ایشان به

مامون از ظلم او شکایت نوشتند. مامون نیز فرستادگانی به آن نواحی فرستاد تا از اوضاع اطلاع یابند.

مازیار نیز دستور داد زمانیکه فرستادگان خلیفه به اولین شهر رسیدند، تمام مردم با لباس سپید و نیزه ای در دست

بر سر راهشان بایستند ، ترفند مازیار کارگر گشت و فرستادگان در گزارش خود برای خلیفه شمار سربازان مازیار

را زیاد گزارش دادند وهمچنین به خلیفه مامون خبر دادند مازیار خلع طاعت کرده و همان کُشتی زرتشتیی به میان

بسته و با مسلمانان ظلم و جور می کند.

در آن زمان مامون عازم روم بود و مازیار از این فرصت استفاده نموده و بر اهل آمل ، اسری و رویان که غالبا

مسلمان بودند شورید و آنها را از بین برد. آنگاه حصارهای ساری و آمل را تعمیر کرد و در کوهستانها قلعه ساخت

و به محکم کردن شهرها و راه ها پرداخت. مسجدها را ویران کرد و آثار اسلام را از میان برد. زمینهای کشاورزی

را که قبلا در اختیار مسلمانان بود از آنها گرفته و به ایرانیان واگذار کرد.

تا اینکه خبر به معتصم جانشین مامون رسید. معتصم دستور داد تا مازیار را دستگیر کنند. سرانجام شورش مازیار با

فریب برخی نزدیکانش به وسیله خلیفه به پایان رسید. زمانی که لشکریان خراسان به مازندران رسیدند ، خیانتکاران

مازیار را تحویل نیروهای تازیان دادند تا نزد خلیفه ببرند.

زمانیکه مازیار به نزدیکی سامرا رسید خواستند مانند بابک وی را نیز با پیل درون شهر بگردانند. پیل را نزد مازیار

بردند اما مازیار که شنیده بود بابک را با همین پیل درون شهر برده بودند سوار پیل نشد وگفت من در اندازه ای نیستم

که بر جای بابک خرمی تکیه کنم.

در پایان به دستور خلیفه ، مازیار را چهار صد و پنجاه تازیانه زدند تا وی بمرد.

مازیار را پس از مرگ بر همان داری کردند که جنازه بابک هنور بر آن بود.

مورخان تازی گویند پس از چندی رویدادی شگفت انگیز روی داد و تن مازیار و یک سردار رومی که او نیز بر دار

شده بود هر دو به سوی تن بابک خم شدند گویی در حال کُرنش بودند.

آنچه نقل شد می رساند که مازیار به پنج سبب مهم شکست خورد :

1-     سوء تدبیر و عدم سیاست خود و سرداران خویش

2-     بدرفتاری شدید نسبت به مخالفان خود

3-     ایجاد مخالفان چیره دستی برای خود از امرای مازندران و زنده نگاه داشتن اغلب آنان

         و دادن کارهای بزرگ به دست ایشان

4-     گرفتن وضع تدافعی و نشستن در انتظار دشمن

5-     خیانتی که از طرف غالب اطرافیان وی نسبت به او صورت گرفته بود

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد