آریا 7000

بیایید بشاشیید من

آریا 7000

بیایید بشاشیید من

نیما یوشیج افتخار مازندران


نیما یوشیج افتخار مازندران،تبرستان و ایران.پدر شعر نو یا نیمایی 

 

موقعیت:مازندران

 

محل زندگی:روستای یوش واقع در شهرستان نور

 



در نخستین ساعت شب

 

 

در نخستین ساعت شب،

در اطاق چوبیش تنها، زن چینی

در سرش اندیشه های هولناکی دور می گیرد، می اندیشد:

« بردگان ناتوانایی که می سازند دیوار بزرگ شهر را

هر

یکی زانان که در زیر آوار زخمه های آتش شلاق داده جان

مرده اش در لای دیوار است پنهان»

 

آنی از این دلگزا اندیشه ها راه خلاصی را نمی داند زن چینی

او، روانش خسته و رنجور مانده است

با روان خسته اش رنجور می خواند زن چینی،

در نخستین ساعت شب:

ـ « در نخستین ساعت شب

هر کس از بالای ایوانش چراغ اوست

آویزان

همسر هر کس به خانه بازگردیده است الا همسر من

که ز من دور است و در کار است

زیر دیوار بزرگ شهر.»

 

????????????

 

در نخستین ساعت شب، دور از دیدار بسیار آشنا من نیز

در غم ناراحتی های کسانم؛

همچنانی کان زن چینی

بر زبان اندیشه های

دلگزایی حرف می راند،

من سرودی آشنا را می کن در گوش

من دمی از فکر بهبودی تنها ماندگان در خانه هاشان نیستم خاموش

و سراسر هیکل دیوارها در پیش چشم التهاب من نمایانند نجلا!

 

????????????

 

در نخستین ساعت شب،

این چراغ رفته را خاموش تر کن

من به سوی رخنه های شهرهای روشنایی

راهبردم

را به خوبی می شناسم، خوب می دانم

من خطوطی را که با ظلمت نوشته اند

وندر آن اندیشه ی دیوارسازان می دهد تصویر

دیرگاهی هست می خوانم.

در بطون عالم اعداد بیمر

در دل تاریکی بیمار

چند رفته سالهای دور و از هم فاصله جسته

که بزور دستهای ما به گرد ما

می روند این بی

زبان دیوارها بالا.

 

زمستان???

 

داروگ

 

خشک آمد کشتگاه

در جوار کشت همسایه.

گر چه می گویند: « می گریند روی ساحل نزدیک

سوگواران در میان سوگواران.»

قاصد روزان ابری، داروگ! کی می رسد باران؟

 

بر

بساطی که بساطی نیست

در درون کومه ی تاریک من که ذره ای با آن نشاطی نیست

و جدار دنده های نی به دیوار اطاقم دارد از خشکیش می ترکد

ـ چون دل یاران که در هجران یاران ـ

قاصد روزان ابری، داروگ! کی می رسد باران؟

 

 

سوی شهر آمد آن زن انگاس

 

سیر کردن گرفت از چپ و راست

دید آیینه ای فتاده به خاک

گفت : حقا که گوهری یکتاست

به تماشا چو برگرفت و بدید

عکس خود را ، فکند

و پوزش خواست

که : ببخشید خواهرم ! به خدا

من ندانستم این گوهر ز شماست

ما همان روستازنیم درست

ساده بین ،‌ساده فهم بی کم و کاست

که در آیینه ی جهان بر ما

از همه ناشناس تر ، خود ماست

 

 

برف

 

زردها بی خود قرمز نشده اند

قرمزی رنگ نینداخته است

بی خودی بر دیوار.

صبح پیدا شده از آن طرف کوه « ازاکو» اما

« وازانا» پیدا نیست

گرته ی روشنی مرده ی برفی

همه کارش آشوب

بر سر شیشه ی هر پنجره بگرفته قرار.

وازانا پیدا نیست

من دلم سخت گرفته است از این

میهمان خانه ی مهمان کش روزش تاریک

که به جان هم نشناخته انداخته است:

چند تن خواب آلود

چند تن نا هموار

چند تن نا هشیار

 

 

دل فولادم

 

ول کنید اسب مرا

راه توشه ی سفرم را و نمد زینم را

و مرا هرزه درا،

که خیالی سرکش

به در خانه کشاندست مرا.

 

رسم از خطه ی دوری، نه دلی شاد در آن.

سرزمینهایی دور

جای آشوبگران

کارشان کشتن و کشتار که از هر طرف و گوشه ی آن

می نشاندید بهارش گل با زخم جسدهای کسان.

 

????????????

 

فکر می کردم در ره چه عبث

که ازین جای بیابان هلاک

می تواند گذرش باشد هر راهگذر

باشد او را دل فولاد اگر

و برد سهل نظر در بد و خوب که هست

و بگیرد

مشکلها آسان.

و جهان را داند

جای کین و کشتار

و خراب و خذلان.

 

ولی اکنون به همان جای بیابان هلاک

بازگشت من میباید، با زیرکی من که به کار،

خواب پر هول و تکانی که ره آورد من از این سفرم هست هنوز

چشم بیدارم و هر لحظه بر آن می دوزد،

هستیم را همه در آتش بر پا

شده اش می سوزد.

از برای من ویران سفر گشته مجالی دمی استادن نیست

منم از هر که در این ساعت غارت زده تر

همه چیز از کف من رفته به در

دل فولادم با من نیست

همه چیزم دل من بود و کنون می بینم

دل فولادم مانده در راه.

دل فولادم را بی شکی انداخته است

دست آن قوم

بداندیش در آغوش بهاری که گلش گفتم از خون وز زخم.

وین زمان فکرم این است که در خون برادرهایم

ـ ناروا در خون پیچان

بی گنه غلتان در خون ـ

دل فولادم را زنگ کند دیگرگون

 

 

شب است

 

شب است،

شبی بس تیرگی دمساز با آن.

به روی شاخ انجیر کهن « وگ دار» می خواند، به هر دم

خبر می آورد طوفان و باران را. و من اندیشناکم.

 

شب است،

جهان با آن، چنان

چون مرده ای در گور.

و من اندیشناکم باز:

ـ اگر باران کند سرریز از هر جای؟

ـ اگر چون زورقی در آب اندازد جهان را؟

 

در این تاریکی آور شب

چه اندیشه ولیکن، که چه خواهد بود با ما صبح؟

چو صبح از کوه سر بر کرد، می پوشد ازین طوفان رخ آیا صبح؟

 

 

گل نازدار

 

سود گرت هست گرانی مکن

خیره سری با دل و جانی مکن

آن گل صحرا به غمزه شکفت

صورت خود در بن خاری نهفت

صبح همی باخت به مهرش نظر

ابر همی ریخت به پایش گهر

باد ندانسته همی با شتاب

ناله زدی تا که برآید ز خواب

شیفته پروانه بر او می پرید

دوستیش ز دل و جان می خرید

بلبل آشفته پی روی وی

راهی همی جست ز هر سوی وی

وان گل خودخواه خود آراسته

با همه ی حسن به پیراسته

زان همه دل بسته ی خاطر

پریش

هیچ ندیدی به جز از رنگ خویش

شیفتگانش ز برون در فغان

او شده سرگرم خود اندر نهان

جای خود از ناز بفرسوده بود

لیک بسی بیره و بیهوده بود

فر و برازندگی گل تمام

بود به رخساره ی خوبش جرام

نقش به از آن رخ برتافته

سنگ به از

گوهرنایافته

گل که چنین سنگدلی برگزید

عاقبت از کار ندانی چه دید

سودنکرده ز جوانی خویش

خسته ز سودای نهانی خویش

آن همه رونق به شبی در شکست

تلخی ایان به جایش نشست

از بن آن خار که بودش مقر

خوب چو پژمرد برآورد سر

دید بسی شیفته ی نغمه خوان

رقص کنان رهسپر و شادمان

از بر وی یکسره رفتند شاد

راست بماننده ی آن تندباد

خاطر گل ز آتش حسرت بسوخت

ز آن که یکی دیده بدو برندوخت

هر که چو گل جانب دل ها شکست

چون که بپژمرد به غم برنشست

دست بزد از سر حسرت به دست

کانچه به کف داشت ز کف

داده است

چون گل خودبین ز سر بیهشی

دوست مدار این همه عاشق کشی

یک نفس از خویشتن آزاد باش

خاطری آور به کف و شاد باش

 

منت دونان

 

زدن یا مژه بر مویی گره ها

به ناخن آهن تفته بریدن

ز روح فاسد پیران نادان حجاب جهل ظلمانی دریدن

به گوش کر شده مدهوش گشته

صدای پای صوری را

شنیدن

به چشم کور از راهی بسی دور

به خوبی پشه ی پرنده دیدن

به جسم خود بدون پا و بی پر

به جوف صخره ی سختی پریدن

گرفتن شر ز شیری را در آغوش

میان آتش سوزان خزیدن

کشیدن قله ی الوند بر پشت

پس آنگه روی خار و خس دویدن

مرا آسان تر و خوش تر

بود زان

که بار منت دونان کشیدن

 

 

برای خواندن کل اشعار نیما لینک زیر را کلیک کنید :

 

 

http://www.asheghoone.com/?cat=426

 

 

بدرود تا درودی سبز

 

 

 

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد